🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۶۰۲ : بی زبان جمعی که از حیرت چو ماهی می شوند

(ثبت: 173893)

بی زبان جمعی که از حیرت چو ماهی می شوند

محرم دریای اسرار الهی می شوند

چون سر فکرت به جیب و پای در دامن کشند

بی نیاز از تاج و تخت پادشاهی می شوند

از پریدن باز می دارند چشم حرص را

چهره هایی کز قناعت زرد و کاهی می شوند

چیست دنیا تا کند آزاد مردان را اسیر؟

این نهنگان کی زبون دام ماهی می شوند؟

همچو شمع آنان که دارند از دل روشن نصیب

زود آب از خجلت زرین کلاهی می شوند

ظلمت از هستی است، ورنه رهنوردان عدم

شمع جان خاموش می سازند و راهی می شوند

صائب آن جمعی که پاس خویش دارند از گناه

مبتلا آخر به عجب بیگناهی می شوند

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا