🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۶۳۹ : برخیز که صبح است و صبوح است و سکاری

(ثبت: 196880)

برخیز که صبح است و صبوح است و سکاری

بگشای کنار آمد آن یار کناری

برخیز بیا دبدبه عمر ابد بین

رستند و گذشتند ز دم‌های شماری

آن رفت که اقبال بخارید سر ما

ای دل سر اقبال از این بار تو خاری

گنجی تو عجب نیست که در توده خاکی

ماهی تو عجب نیست که در گرد و غباری

اندر حرم کعبه اقبال خرامید

از بادیه ایمن شده وز ناز مکاری

گردان شده بین چرخ که صد ماه در او هست

جز تابش یک روزه تو ای چرخ چه داری

آن ساغر جان که ملک الموت اجل شد

نی شورش دل آرد و نی رنج خماری

بس کن که اگر جان بخورد صورت ما را

صد عذر بخواهد لبش از خوب عذاری

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا