🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۶۴۶ : چه باشد گر چو عقل و جان نخسبی

(ثبت: 196894)

چه باشد گر چو عقل و جان نخسبی

برآری کار محتاجان نخسبی

تو نور خاطر این شب روانی

برای خاطر ایشان نخسبی

شبی بر گرد محبوسان گردون

بگردی ای مه تابان نخسبی

جهان کشتی و تو نوح زمانی

نگاهش داری از طوفان نخسبی

شب قدری که دادی وعده آن روز

دراندیشی از آن پیمان نخسبی

مخسب ای جان که خفتن آن ندارد

چه باشد چون تو داری آن نخسبی

تویی شه پیل و پیش آهنگ پیلان

چو کردی یاد هندستان نخسبی

تو نپسندی ز داد و رحمت خویش

که بستان را کنی زندان نخسبی

اگر خسبی نخسبد جز که چشمت

تویی آن نور جاویدان نخسبی

خمش کردم نگویم تا تو گویی

سخن گویان سخن گویان نخسبی

چو روی شمس تبریزی بدیدی

سزد کز عشق آن سلطان نخسبی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا