🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۷ : حضور دل نبود با عبادتی که مراست

(ثبت: 169596)

حضور دل نبود با عبادتی که مراست

تمام سجدهٔ سهوست طاعتی که مراست

نفس چگونه برآید ز سینه‌ام بی آه؟

ز عمر رفته به غفلت ندامتی که مراست

ز داغ گمشده فرزند جانگدازترست

ز فوت وقت به دل داغ حسرتی که مراست

اگر به قدر سفر فکر توشه باید کرد

نفس چگونه کند راست، فرصتی که مراست؟

ز گرد لشکر بیگانه مملکت را نیست

ز آشنایی مردم کدورتی که مراست

چو کوتهی نبود در رسایی قسمت

چرا دراز شود دست حاجتی که مراست؟

سراب را ز جگر تشنگان بادیه نیست

ز میزبانی مردم خجالتی که مراست

به هم، چو شیر و شکر، سنگ و شیشه می‌جوشد

اگر برون دهم از دل محبتی که مراست

چو غنچه سر به گریبان کشیده‌ام صائب

نسیم راه نیابد به خلوتی که مراست

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا