🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۸۴۵ : بت من به طعنه گوید چه میان ره فتادی

(ثبت: 197287)

بت من به طعنه گوید چه میان ره فتادی

صنما چرا نیفتم ز چنان میی که دادی

صنما چنان فتادم که به حشر هم نخیزم

چو چنان قدح گرفتی سر مشک را گشادی

شده‌ام خراب لیکن قدری وقوف دارم

که سرم تو برگرفتی به کنار خود نهادی

صنما ز چشم مستت که شرابدار عشق است

بدهی می و قدح نی چه عظیم اوستادی

کرم تو است این هم که شراب برد عقلم

که اگر به عقل بودی شکافدی ز شادی

قدحی به من بدادی که همی‌زنم دو دستک

که به یک قدح برستم ز هزار بی‌مرادی

به دو چشم شوخ مستت که طرب بزاد از وی

که تو روح اولینی و ز هیچ کس نزادی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا