🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۹۳ : کس نیست که دست من غمخوار بگیرد

(ثبت: 164220)

کس نیست که دست من غمخوار بگیرد

یا دادم از آن دلبر عیار بگیرد

هر لحظه سرشکم بدود گرم و بشوخی

جیب من دلخستهٔ بیمار بگیرد

کی بار دهد شاخ امید من اگر یار

ترک من بیچاره بیکبار بگیرد

فرهاد چو یاد آورد از شکر شیرین

خوناب دلش دامن کهسار بگیرد

سیلاب سرشکست که هنگام عزیمت

پیش ره یاران وفادار بگیرد

ساقی بده آن می که دل لالهٔ سیراب

بی بادهٔ گلرنگ ز گلزار بگیرد

هر دم که در آن نرگس پر خواب تو بینم

خون جگرم دیده بیدار بگیرد

ترسم که برآرم نفسی از دل پردرد

و آئینه رخسار تو زنگار بگیرد

چون نافهٔ تاتار دلم خون شود از غم

چون گرد مهت نافهٔ تاتار بگیرد

خواجو ز چه معنی ز برای قدحی می

هر لحظه در خانهٔ خمار بگیرد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا