🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۹۵ : ای وصل تو دستگیر مهجوران

(ثبت: 167822)

ای وصل تو دستگیر مهجوران

هجر تو فزود عبرت دوران

هنگام صبوح و تو چنین غافل

حقا که نه‌ای بتا ز معذوران

گر فوت شود همی نماز از تو

بندیش به دل بسوز رنجوران

برخیز و بیار آنچه زو گردد

چون توبهٔ من خمار مخموران

فریاد ز دست آن گران جانان

بی عافیه زاهدان و بی‌نوران

از طلعتها چو روی عفریتان

از سبلتها چو نیش زنبوران

گویند بکوش تا به مستوری

در شهر شوی چو ما ز مشهوران

نزدیکی ما طلب کن ای مسکین

تا روز قضا نباشی از دوران

لا والله اگر من این کنم هرگز

بیزارم از جزای ماجوران

معلوم شما نیست ز نادانی

ای زمرهٔ زاهدان مغروران

آنجا که مصیر ما بود فردا

بی‌رنج دهند مزد مزدوران

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا