🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۱۲۳ : به حیلت تو خواهی که در را ببندی

(ثبت: 197835)

به حیلت تو خواهی که در را ببندی

بنالی چو رنجور و سر را ببندی

چو رنجور والله که آن زور داری

که بر چرخ آیی قمر را ببندی

گر آن روی چون مه به گردون نمایی

به صبح جمالت سحر را ببندی

غلام صبوحم ولی خصم صبحم

که از بهر رفتن کمر را ببندی

اگر گاو آرند پیشت سفیهان

به یک نکته صد گاو و خر را ببندی

به یک غمزه آهوان دو چشمت

چو روبه کنی شیر نر را ببندی

زمستان هجر آمد و ترسم آنست

که سیلاب این چشم تر را ببندی

وگر همچو خورشید ناگه بتابی

بدین آب هر رهگذر را ببندی

خموشم ولیکن روا نیست جانا

که از حال زارم نظر را ببندی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا