🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۴۲ : عجب دارم گر او حالم نداند

(ثبت: 164269)

عجب دارم گر او حالم نداند

که مشک و بی زری پنهان نماند

یقینم کان صنم بر ناتوانان

اگر رحمت نماید می‌تواند

دلم ندهد که ندهم دل بدستش

گرم او دل دهد ور جان ستاند

بفرهاد ار رسد پیغام شیرین

ز شادی جان شیرین برفشاند

اگر دهقان چنان سروی بیابد

بجای چشمه بر چشمش نشاند

سرشکم می‌دود بر چهرهٔ زرد

تو پنداری که خونش می‌دواند

نمی‌بینم کسی جز دیدهٔ تر

که آبی بر لب خشکم چکاند

بجامی باده دستم گیر ساقی

که یکساعت ز خویشم وا رهاند

صبا گر بگذری روزی بکویش

بگو خواجو سلامت می‌رساند

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا