🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۴۹۸ : با لب تشنه جگر سر به سرابم دادند

(ثبت: 174789)

با لب تشنه جگر سر به سرابم دادند

آتشم را ننشاندند و به آبم دادند

نمک شوری بختم به جگر افشاندند

تکیه بر بسر آتش چو کبابم دادند

خنده بیغمی و گریه شادی بردند

جگر تشنه و مژگان پرآبم دادند

حاش لله که بیابد گهرم آب قبول

منم آن قطره که واپس به سحابم دادند

نیستم خال، بر آتش چه نشاندند مرا؟

نیستم زلف، چرا اینهمه تابم دادند؟

صلح در ذایقه ام باده لب شیرین است

بس که عادت به می تلخ عتابم دادند

من جدا می روم و خرقه پشمینه جدا

تا ز خمخانه تجرید شرابم دادند

چون نلرزم به سر هر نفسی همچو حباب؟

خانه ای تنگتر از چشم حبابم دادند

فکر من همچو ظفرخان همه باشد به صواب

صائب از مبداء فیاض خطابم دادند

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا