🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۷۶ : دلم غارتیدی ز بس ترک‌تازی

(ثبت: 162938)

دلم غارتیدی ز بس ترک‌تازی

ز پایم فکندی ز بس دست یازی

گل و مل تو را خادمانند از آن شد

وفای گل و صحبت مل مجازی

مرا جان درافکند در جام عشقت

گمان برد کاین عشق کاری است بازی

هلاک تن شمع جان است اگرنه

نیاید ز موم این همه تن گدازی

منم زین دل پر نیاز اندر آتش

تو آبی به لطف ای نگارا به نازی

تو آنی که با من خلاف طبیعت

درآمیزی و کشتن من نسازی

مپرس از دلم کز چه‌ای چون کبوتر

بگو زلف راکز چه چون چنگ بازی

تو را چاکری گشت خاقانی آخر

خداوندیی کن به چاکر نوازی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا