🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۹۴ : مستم آنجا مبر ای یار که سرمستانند

(ثبت: 164321)

مستم آنجا مبر ای یار که سرمستانند

دست من گیر که این طایفه پردستانند

آن دو جادوی فریبنده افسون سازش

خفته‌اند این دم از آن روی که سرمستانند

در سراپردهٔ ما پرده‌سرا حاجت نیست

زانکه مستان همه طوطی شکر دستانند

مهر ورزان که وصالت بجهانی ندهند

با جمال تو دو عالم بجوی نستانند

عاشقان با تو اگر زانکه بزندان باشند

با گلستان جمالت همه در بستانند

زلف و خال تو بخط ملک ختا بگرفتند

هندوان بین که دگر خسرو ترکستانند

زیردستان تهیدست بلاکش خواجو

جان ز دستش نبرند ار بمثل دستانند

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا