🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۳۴۰ : اندیشه ز کلفت دل بیتاب ندارد

(ثبت: 175632)

اندیشه ز کلفت دل بیتاب ندارد

پروای غبار آینه آب ندارد

از فکر مکان جان مجرد بود آزاد

حاجت به صدف گوهر نایاب ندارد

درمان بود آن درد که اظهار توان کرد

آن زخم کشنده است که خوناب ندارد

در فقر وفنا کوش که جمعیت خاطر

فرش است در آن خانه که اسباب ندارد

ریزد ز هم از پرتو منت دل نازک

ویرانه ما طاقت مهتاب ندارد

سر گرم طلب باش که چندان که روان است

از زنگ خطر اینه آب ندارد

بر آینه ساده دلان نقش گران است

دیوار حرم حاجت محراب ندارد

صائب به چه امید برآییم ز غفلت

بیداری ما آگهی خواب ندارد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا