🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۳۸ : گرمی خسرو و شیرین بشکر کم نشود

(ثبت: 164365)

گرمی خسرو و شیرین بشکر کم نشود

شعف لیلی‌و مجنون بنظر کم نشود

مهر چندانکه کشد تیغ و نماید حدت

ذره دلشده را آتش خور کم نشود

صبح را چون نفس صدق زند باشه چرخ

مهر خاطر بدم سرد سحر کم نشود

کارم از قطع منازل نپذیرد نقصان

شرف و منزلت مه بسفر کم نشود

در چنان وقت که طوفان بلا برخیزد

عزت نوح بخواری پسر کم نشود

خصم بی آب اگر انکار کند طبع مرا

آب دریا به اراجیف شمر کم نشود

جم اگر اهرمنی سنگ زند بر جامش

قیمت لعل بدخشان به حجر کم نشود

دیو اگر گردن طاعت ننهد انسانرا

همه دانند که تعظیم بشر کم نشود

کاه اگر کوه شود سر بفلک بر نزند

ور سها کور شود نور قمر کم نشود

دشمنم گر بگدازد ز حسد گو بگداز

جرم کفار بتعذیب سقر کم نشود

گر گیا خشک مزاجی کند و طعنه زند

باغ را رایحهٔ سنبل تر کم نشود

چه غم از منقصت بی هنران زانکه بخبث

رفعت و رتبت ارباب هنر کم نشود

گر چه هست اهل خرد را خطر از بی خردان

حدت خاطر دانا بخطر کم نشود

سخنم را چه تفاوت کند از شورش خصم

که بشوب مگس نرخ شکر کم نشود

جوهری را چه غم از طعنهٔ هر مشتریی

که بدین قیمت یاقوت و گهر کم نشود

مکن اندیشه ز ایذای حسودان خواجو

نطق عیسی بوجود دم خر کم نشود

سنگ بد گوهر اگر کاسهٔ زرین شکند

قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود

گفته‌اند این مثل و من دگرت می‌گویم

که به تقبیح نظر نور بصر کم نشود

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا