🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۴۶۱ : سودای عشق ما را بی نام وبی نشان کرد

(ثبت: 175753)

سودای عشق ما را بی نام وبی نشان کرد

از ما چه می توان بردباماچه می توان کرد

از خواب غفلت ما در سنگ چون شرر ماند

شوقی که کوهها را ابر سبک عنان کرد

امید خانه سازی از عاشقان مدارید

از خارخار نتوان سامان آشیان کرد

شوری که در دل ماست شوقی که در سرماست

از سنگ می تواند سرچشمه ها روان کرد

شیرین کلامی ما کاری که کرد با ما

چون خواب صبح ما را در دیده ها گران کرد

ای ابر بی مروت تا چند خشک مغزی

ما را غبار خاطر از دیده ها نهان کرد

با شوخ چشمی عشق کوه شکیب هیچ است

در سنگ این شرررا پنهان نمی توان کرد

سررشته تأمل هر کس که داد از دست

چون شمع صائب آخر سردرسرزبان کرد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا