🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۶۹ : مستم ز در خانهٔ خمار برآرید

(ثبت: 164396)

مستم ز در خانهٔ خمار برآرید

و آشفته و شوریده ببازار برآرید

چون سر انا الحق ز من سوخته شد فاش

زنجیر کشانم بسردار برآرید

یا دادم از آن چرخ سیه روی بخواهید

یا دودم ازین دلق سیه کار برآرید

چون نام من خسته باین کار برآمد

گو در رخ من خنجر آنکار برآرید

ما را که درین حلقه سر از پای ندانیم

پرگار صفت گرد در یار برآرید

گر رایت اسلام نگون می‌شود از ما

آوازه ما در صف کفار برآرید

برمستی ما دست تعنت مفشانید

وز هستی ما گرد بیکبار برآرید

امروز که از پیرمغان خرقه گرفتیم

ما را ز در دیر به زنار برآرید

خواجو چو رخ جام بخونابه فرو شست

نامش بقدح شوئی خمار برآرید

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا