🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۰۰ : ما را ز پردهٔ تو دل از پرده شد بدر

(ثبت: 164427)

ما را ز پردهٔ تو دل از پرده شد بدر

بردار پرده‌ای ز پس پرده پرده در

گر ماه خوانمت نبود ماه سرو قد

ور سرو گویمت نبود سرو سیمبر

کس ماه را ندید که پوشد زره ز مشک

کس سرو را نگفت که بندد چو نی کمر

لعل تو شکریست ازو رفته آب قند

خط تو طوطیئیست پرافکنده برشکر

جانم ز تاب مهر تو شمعیست در گداز

چشمم ز شوق لعل تو درجیست پرگهر

عنقای قاف عشقم و عشق تو گوئیا

مرغیست هر دو کون در آورده زیر پر

چون صبر نیست کز تو نظر برتوان گرفت

یکباره بر مگیر ز بیچارگان نظر

ور زانکه از درم نتوانی درآمدن

باری ز دل چگونه توانی شدن بدر

هر گه که در برابر خواجو گذر کنی

صد بار باز در دل تنگش کنی گذر

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا