🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۳۰۰ : گاه گاه از دیده عبرت با دنیا دیده ام

(ثبت: 176592)

گاه گاه از دیده عبرت با دنیا دیده ام

کی به این هنگامه از بهر تماشا دیده ام

چرخ تر دامن که باشد دعوی عصمت کند

آفتابش را در آغوش مسیحادیده ام

پیش چشم من سواد شهر خون مرده ای است

نقش خود چون لاله در دامان صحرا دیده ام

تیغ اگر از آسمان بر فرق من باریده است

خار در چشمم اگر هرگز به بالا دیده ام

درته پیراهن هستی نگنجم چون حباب

قطره نا چیز خود را تا به دریا دیده ام

در کنار گل چو شبنم خار دارم زیر پا

روی گرمی تا ازان خورشید سیما دیده ام

سنگ خواهد داد مزد سخت جانیهای من

دیده نرمی که من از کارفرما دیده ام

نشاه صهبای عشرت را نمی دانم که چیست

خوشه ای از دور در دست ثریا دیده ام

نیست صائب هیچ کس در خرده بینی همچو من

صد سواد اعظم از خال سویدا دیده ام

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا