🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۳۶ : چون می کهنه چه شد گر نبود جوش مرا؟

(ثبت: 171827)

چون می کهنه چه شد گر نبود جوش مرا؟

شور صد بزم بود در لب خاموش مرا

می کشم تهمت سجاده تزویر از خلق

گر چه فرسوده شد از بار سبو دوش مرا

جوش بی تابی من چون دل دریا ذاتی است

عارضی نیست چو خم سینه پر جوش مرا

بحر را کرد نهان در ته سرپوش حباب

آن که زد مهر ادب بر لب خاموش مرا

قدرم این بس که ز خاطر نروم پش نظر

من که باشم که نسازند فراموش مرا؟

شد ز بیداری من صبح قیامت نومید

برد از بس که تماشای تو از هوش مرا

تا سبوی که درین میکده بر جا مانده است؟

که ردا هر نفسی می فتد از دوش مرا

چشم من واله موی قلم نقاش است

نفریبد به خط و خال، بناگوش مرا

تا درین باغ چو گل چشم گشودم صائب

می رود عمر به خمیازه آغوش مرا

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا