🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۶۶۹ : از غم زلف تو در دام بلا افتادیم

(ثبت: 176961)

از غم زلف تو در دام بلا افتادیم

چه هوا در سر ما بود و کجا افتادیم

بوی پیراهن مصریم که از بی قیدی

در گریبان گل و جیب صبا افتادیم

پوست بر پیکر ارباب جنون زندان است

سستی ماست که در بند قبا افتادیم

همچنان منتظر سرزنش خار و خسیم

گر چه چون آبله در هر ته پا افتادیم

خضر توفیق بود تشنه تنها گردان

بی سبب در عقب راهنما افتادیم

تکیه بر عقل مکن پیش زنخدان بتان

که درین چاه مکرر به عصا افتادیم

موجه سبزه زنگار گذشت از سر ما

تا از آن آینه رخسار جدا افتادیم

صائب افسانه زلفش به جنون انجامید

در کجا بود حکایت، به کجا افتادیم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا