🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۸۱ : در درد عشق یک دل بیدار می نبینم

(ثبت: 180777)

در درد عشق یک دل بیدار می نبینم

مستند جمله در خود هشیار می نبینم

جمله ز خودپرستی مشغول کار خویشند

در راه او دلی را بر کار می نبینم

عمری بسر دویدم گفتم مگر رسیدم

با دست هرچه دیدم چون یار می نبینم

گفتم مگر که باشم از خاصگان کویش

خود از سگان کویش آثار می نبینم

دعوی است جمله دعوی کو عاشقی و کو عشق

کز کشتگان عشقش دیار می نبینم

گر عاشقی برآور از جان دم اناالحق

زیرا که جای عاشق جز دار می نبینم

چون مرد دین نبودم کیش مغان گزیدم

دین رفت و بر میان جز زنار می نبینم

اکنون ز نا تمامی نه مغ نه مؤمنم من

اندک ز دست دادم بسیار می نبینم

دردا که داد چون گل عطار دل به بادش

وز گلبن وصالش یک خار می نبینم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا