🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۰ : تا کی ندهی داد من ای داد ز دستت

(ثبت: 163987)

تا کی ندهی داد من ای داد ز دستت

رحم آر که خون در دلم افتاد ز دستت

تا دور شدی از برم ای طرفه بغداد

شد دامن من دجلهٔ بغداد ز دستت

از دست تو فردا بروم داد بخواهم

تا چند کشم محنت و بیداد ز دستت

بی شکر شیرین تو در درگه خسرو

بر سینه زنم سنگ چو فرهاد ز دستت

گر زانک بپای علمم راه نباشد

از دور من و خاک ره و داد ز دستت

تا چند کنم ناله و فریاد که در شهر

فریاد رسی نیست که فریاد ز دستت

هر چند که سر در سر دستان تو کردیم

با این همه دستان نتوان داد ز دستت

از خاک سر کوی تو چون دور فتادم

دادیم دل سوخته بر باد ز دستت

زینسان که به غم خوردن خواجو شده‌ئی شاد

شک نیست که هرگز نشود شاد ز دستت

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا