🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۲۲ : جان پیش تو هر ساعت می‌ریزد و می‌روید

(ثبت: 192897)

جان پیش تو هر ساعت می‌ریزد و می‌روید

از بهر یکی جان کس چون با تو سخن گوید

هر جا که نهی پایی از خاک بروید سر

وز بهر یکی سر کس دست از تو کجا شوید

روزی که بپرد جان از لذت بوی تو

جان داند و جان داند کز دوست چه می‌بوید

یک دم که خمار تو از مغز شود کمتر

صد نوحه برآرد سر هر موی همی‌موید

من خانه تهی کردم کز رخت تو پر دارم

می‌کاهم تا عشقت افزاید و افزوید

جانم ز پی عشق شمس الحق تبریزی

بی پای چو کشتی‌ها در بحر همی‌پوید

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا