🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۲ : چو بر قمر ز شب عنبری نقاب انداخت

(ثبت: 163989)

چو بر قمر ز شب عنبری نقاب انداخت

دل شکسته ما را در اضطراب انداخت

بخون دیدهٔ ما تشنه شد جهان و رواست

که دیده بود که ما را درین عذاب انداخت

کباب شد دلم از سوز سینه و آتش عشق

ببرد آبم و خون در دل کباب انداخت

چه دیده دیدهٔ خونبار من که یکباره

بقصد خونم ازینسان سپر بر آب انداخت

دل ار بلحقهٔ شوریدگان کشد چه عجب

مرا که زلف تو در حلق جان طناب انداخت

بیا که ساقی چشمم بیاد لعل لبت

ز اشک در قدح آبگون شراب انداخت

عروس مهوش ساغر نگر که وقت صبوح

نمود طلعت و آتش در آفتاب انداخت

گذشت نغمهٔ مطرب ز ابر و غلغل ما

خروش دردل نالندهٔ رباب انداخت

چو زهره دید رخ زرد و اشک خواجو گفت

که مهر در قدح زر شراب ناب انداخت

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا