🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۵۳۸ : ای فتنه سایه پرور سرو روان تو

(ثبت: 177830)

ای فتنه سایه پرور سرو روان تو

مه در کمند کاکل عنبرفشان تو

از خاک چون تو شاخ گلی برنخاسته است

بر سرو، کج نگاه کند باغبان تو

خون خورده شرم تا چمنت را رسانده است

رنگ حجاب می چکد از ارغوان تو

صد ترکش از خدنگ ملامت برد به خاک

خورشید اگر بلند شود در زمان تو

مردم در آرزوی شبیخون بوسه ای

یارب به خواب مرگ رود پاسبان تو!

خورشید عمر من به لب بام بوسه زد

تا کی به حرف مهر نگردد زبان تو؟

شرمت به پاسبان خط آزادگی دهد

در پای سرو خواب کند باغبان تو

ننموده خویش را و دل از من ربوده است

بسیار نازک است ادای میان تو

حاجت به خاک کردن دام فریب نیست

صائب برون نمی رود از گلستان تو

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا