🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۸۸ : ما ز رخ کار خویش پرده بر انداختیم

(ثبت: 164615)

ما ز رخ کار خویش پرده بر انداختیم

با رخ دلدار خویش نرد نظر باختیم

مشعلهٔ بیخودی از جگر افروختیم

و آتش دیوانگی در خرد انداختیم

بر در ایوان دل کوس فنا کوفتیم

بر سر میدان جان رخش بقا تاختیم

گر سپر انداختیم چون قمر از تاب مهر

تیغ زبان بین چو صبح کز سر صدق آختیم

شمع دل افروختیم عود روان سوختیم

گنج غم اندوختیم با غم دل ساختیم

سر چو ملک بر زدیم از حرم سرمدی

تا علم مرشدی برفلک افراختیم

چون دم دیوانگی از دل خواجو زدیم

مست می عشق را مرتبه بشناختیم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا