🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۹۳ : دو جان وقف حریم حرم او کردیم

(ثبت: 164620)

دو جان وقف حریم حرم او کردیم

و اعتماد از دو جهان بر کرم او کردیم

چون خضر دست ز سرچشمهٔ حیوان شستیم

تا تیمم بغبار قدم او کردیم

آنکه از درد دل خسته دلان آگه نیست

ما دوای دل غمگین بغم او کردیم

بی عنا و الم او نتوانیم نشست

ز آنکه عادت بعنا و الم او کردیم

آن همه نامه نوشتیم و جوابی ننوشت

گوئیا عقد لسان قلم او کردیم

زان جفا جوی ستمکاره نداریم شکیب

گر چه جان در سر جور و ستم او کردیم

اگر از سکهٔ او روی نتابیم مرنج

که فقیریم و طمع در درم او کردیم

پیش آن لعبت شیرین نفس از غایت شوق

جان بدادیم و تمنای دم او کردیم

یا رب آن خسرو خوبان جهان آگه بود

که چه فریاد بپای علم او کردیم

مردم دیدهٔ هندو وش دریائی را

خاک روب سر کوی خدم او کردیم

در دم صبح که خواجو ره مستان می‌زد

ای بسا ناله که بر زیر و بم او کردیم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا