🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۷۲۷ : ای غمزهٔ جادویت افسونگر بیماران

(ثبت: 164654)

ای غمزهٔ جادویت افسونگر بیماران

وی طره هندویت سرحلقهٔ طراران

رویت بشب افروزی مهتاب سحرخیزان

زلفت بدلاویزی دلبند جگر خواران

گوئیکه دو ابرویت بیمار پرستانند

پیوسته دو تا مانده از حسرت بیماران

جان آن نبود کو را نبود اثر از جانان

یار آن نبود کو را نبود خبر از یاران

چون دود دلم بینی اندیشه کن از اشکم

چون ابر پدید آید غافل مشو از باران

تا پیر خراباتت منظور نظر سازد

در دیدهٔ مستان کش خاک در خماران

جز عشق بتان نهیست در ملت مشتاقان

جز کیش مغان کفرست در مذهب دینداران

یوسف که بهر موئی صد جان عزیز ارزد

کی کم شود از کویش غوغای خریداران

خواهد که کند منزل بر خاک درش خواجو

لیکن نبود جنت ماوای گنه کاران

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا