🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۷۳۷ : دلا از جان زبان درکش که جانان

(ثبت: 164664)

دلا از جان زبان درکش که جانان

نکو داند زبان بی زبانان

اگر برگ گلت باشد چو بلبل

مترس از خار خار باغبانان

طبیبانرا اگر دردی نباشد

چه غم باشد ز درد ناتوانان

نیندیشد معاشر در شبستان

شبان تیره از حال شبانان

خرد با عشق برناید که پیران

زبون آیند در دست جوانان

ندارد موئی از موئی تفاوت

میان لاغر لاغر میانان

شراب تلخ چون شکر کنم نوش

بیاد شکر شیرین دهانان

اگر جانان برآرد کام جانم

کنم جانرا فدای جان جانان

میانش در ضمیر خرده بینان

دهانش در گمان خرده دانان

نشان دل چه می‌پرسی ز خواجو

نپرسد کس نشان بی نشانان

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا