🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۷۸۶ : صبحست ساقیا می چون آفتاب کو

(ثبت: 164713)

صبحست ساقیا می چون آفتاب کو

خاتون آب جامهٔ آتش نقاب کو

چون لعل آبدار ز چشمم نمی‌رود

از جام لعل فام عقیق مذاب کو

در مانده‌ایم با دل غمخواره می کجاست

در آتشیم با جگر تشنه آب کو

اکنون که مرغ پردهٔ نوروز می‌زند

ای ماه پرده ساز خروش رباب کو

دردیکشان کوی خرابات عشق را

بیرون ز گوشهٔ جگر آخر کباب کو

گفتم چو بخت خویش مگر بینمت بخواب

لیکن ز چشم مست تو پروای خواب کو

خواجوکه یک نفس نشدی خالی از قدح

مخمور تا بچند نشیند شراب کو

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا