🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۷۸۹ : که بر ز سرو روان تو خورد راست بگو

(ثبت: 164716)

که بر ز سرو روان تو خورد راست بگو

براستی که قدی زین صفت کراست بگو

بجنب چین سر زلف عنبر افشانت

اگر نه قصهٔ مشک ختن خطاست بگو

فغان ز دیده که آب رخم برود بداد

ببین سرشک روانم وگر رواست بگو

ز چشم ما بجز از خون دل چه می‌جوئی

وگر چنانکه ترا قصد خون ماست بگو

کنون که دامن صحرا پر از گل سمنست

چو آن نگار سمن رخ گلی کجاست بگو

کجا چو زلف کژش هندوئی بدست آید

چو زلف هندوی او گژ نشین و راست بگو

چو آن صنوبر طوبی خرام من برخاست

چه فتنه بود که آن لحظه برنخاست بگو

اگر نه سجده برد پیش چشم جادویش

چرا چو قامت من ابرویش دو تاست بگو

کدام ابر شنیدی بگوهر افشانی

بسان دیدهٔ خواجو گرت حیاست بگو

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا