🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۷۸ : با تو نقشی که در تصور ماست

(ثبت: 164005)

با تو نقشی که در تصور ماست

به زبان قلم نیاید راست

حاجت ما توئی چرا که ز دوست

حاجتی به ز دوست نتوان خواست

ماه تا آفتاب روی تو دید

اثر مهر در رخش پیداست

سخن باده با لبت بادست

صفت مشک باخط تو خطاست

در چمن ذکر نارون می‌رفت

قامتت گفت بر کشیدهٔ ماست

سرو آزاد پیش بالایت

راستی را چو بندگان بر پاست

او چو آزاد کردهٔ قد تست

لاجرم دست او چنان بالاست

فتنه بنشان و یک زمان بنشین

که قیامت ز قامتت برخاست

هر که بینی بجان بود قائم

جان وامق چو بنگری عذراست

از صبا بوی روح می‌شنوم

دم عیسی مگر نسیم صباست

عمر خواجو بباد رفت و رواست

زانک بی دوست عمر باد هواست

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا