🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۸۲ : صرف بیکاری مگردان روزگار خویش را

(ثبت: 171373)

صرف بیکاری مگردان روزگار خویش را

پرده روی توکل ساز، کار خویش را

زاد همراهان درین وادی نمی آید به کار

پر کن از لخت جگر جیب و کنار خویش را

شعله نیلوفری در محفل قدس است باب

دور کن اینجا ز خود دود و شرار خویش را

پرده دام است خاک این جهان پرفریب

بند عزلت بر مدار از پا شکار خویش را

یک سیه خانه است گردون از بیابان عدم

گردباد آن بیابان کن غبار خویش را

گرد راه از چهره سیلاب می شوید محیط

متصل گردان به دریا جویبار خویش را

بر زر کامل عیار آتش گلستان می شود

فرصتی تا هست کامل کن عیار خویش را

گوشه گیری کشتی نوح است در بحر وجود

از کشاکش وارهان جسم نزار خویش را

تا در ایام خزان از زردرویی وارهی

در بهار از خود بیفشان برگ و بار خویش را

ای که در چشم خود از یوسف فزونی در جمال

از دو چشم خصم کن آیینه دار خویش را

یا خم می، یا سبو، یا خشت، یا پیمانه کن

بیش ازین در پا میفکن خاکسار خویش را

نیست صائب قول را بی فعل در دل ها اثر

بر نصیحت چند بگذاری مدار خویش را؟

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا