🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۸۳۳ : ای لب گلگونت جام خسروی

(ثبت: 181029)

ای لب گلگونت جام خسروی

پیشهٔ شبرنگ زلفت شبروی

پهلوی خورشید مشک‌آلود کرد

خط تو یعنی که هستم پهلوی

مردم چشمت بدان خردی که هست

می‌ببندد دست چرخ از جادوی

کی توان گفت از دهان تو سخن

زانکه صورت نیست آن جز معنوی

گاه همچون آفتابی از جمال

گاه همچون ماه از بس نیکوی

من ندانم کافتابی یا مهی

کژ چه گویم راست به از هر دوی

عاشقان را جامه می‌گردد قبا

تو کله بنهاده کژ خوش می‌روی

گفته بودی آنکه دل برد از تو کیست

من ندارم زهره تا گویم توی

ور بگویم من که تو بردی دلم

دل به من ندهی و هرگز نشنوی

دل ندارم زان ضعیفم همچو موی

تو دلم ده تا شود کارم قوی

من که تخم نیکوی کشتم مدام

بر نخوردم از تو الا بدخوی

تو که با من تخم کین کاری همه

درو نبود کانچه کاری بدروی

در سخن عطار اگر معجز نمود

تو به اعجاز سخن می‌نگروی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا