🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۸۸ : شامش از صبح فروزنده درآویخته است

(ثبت: 164015)

شامش از صبح فروزنده درآویخته است

شبش از چشمهٔ خورشید برانگیخته است

گوئیا آنک گلستان رخش می‌آراست

سنبل افشانده و بر برگ سمن ریخته است

یا نه مشاطه ز بیخویشتنی گرد عبیر

گرد آئینه چینش بخطا بیخته است

تا چه دیدست که آن سنبل گل‌فرسا را

دستها بسته و از سرو درآویخته است

نتوان در خم ابروی سیاهش پیوست

آنک پیوند من سوخته بگسیخته است

تا زدی در دل من خیمه باقبال غمت

شادی از جان من غمزده بگریخته است

جان خواجو ز غبار قدمت خالی نیست

زانک با خاک سر کوت برآمیخته است

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا