🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل ۱۹ : صبحدمی که برکنم، دیده به روشناییت

(ثبت: 165939)

صبحدمی که برکنم، دیده به روشناییت

بر در آسمان زنم، حلقهٔ آشناییت

سر به سریر سلطنت، بنده فرو نیاورد

گر به توانگری رسد، نوبتی از گداییت

پرده اگر برافکنی، وه که چه فتنه‌ها رود

چون پس پرده می‌رود اینهمه دلرباییت

گوشهٔ چشم مرحمت بر صف عاشقان فکن

تا شب رهروان شود، روز به روشناییت

خلق جزای بد عمل، بر در کبریای تو

عرضه همی دهند و ما، قصهٔ بی‌نواییت

سر ننهند بندگان، بر خط پادشاه اگر

سر ننهد به بندگی، بر خط پادشاییت

وقتی اگر برانیم، بندهٔ دوزخم بکن

کاتش آن فرو کشد، گریه‌ام از جداییت

راه تو نیست سعدیا، کمزنی و مجردی

تا به خیال در بود، پیری و پارساییت

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا