🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

سرودِ ششم

(ثبت: 208451)

شگفتا
که نبودیم
عشقِ ما
در ما
حضورِمان داد.

پیوندیم اکنون
آشنا
چون خنده با لب و اشک با چشم

 

واقعه‌ی نخستین دمِ ماضی.

 

 

غریویم و غوغا
اکنون،
نه کلامی به مثابهِ مصداقی
که صوتی به نشانه‌ی رازی.

 

 

هزار معبد به یکی شهر…

 

بشنو:
گو یکی باشد معبد به همه دهر
تا من آنجا برم نماز
که تو باشی.

 

چندان دخیل مبند که بخشکانی‌ام از شرمِ ناتوانی‌ خویش:
درختِ معجزه نیستم
تنها یکی درختم
نوجی در آبکندی،
و جز اینم هنری نیست
که آشیانِ تو باشم،
تختت و
تابوتت.

 

 

یادگاریم و خاطره اکنون. ــ

 

دو پرنده
یادمانِ پروازی
و گلویی خاموش
یادمانِ آوازی.

 

۹ فروردینِ ۱۳۷۲

 

 

 

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا