🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
ویتنام بود یا پنجشیر ؟؟
سینه هایش هنوز بوی بلوط می داد
دو نارنجک برای انفجار تاریخ !!
گفت : آهسته تر بر برف کانی مانگا قدم بگذار :
آتش پرومته هنوز هم قاچاق است !
جنگ بود
و شعله ی خشم در شعرم زبانه می کشید
گفت هنوز لبهای ام در حلبچه
سوختبار شعر شوهرم …
و
صفیر
خمپاره
آمد ……
جنگ بود
و مادران روی دامن دختران دم بخت
طرح مین گلدار می کاشتند
گفتند برای پیشانی ماه
دیروز دو کامیون پونز
از قم و قندهار رسیده است .
موسم بی رمق روزه بود
و سربند آن دختر ایزدی
سفره ی افطار کرکسان شریعت …
آه
شما که تن های تان
تُردِ تمناست
چگونه کنار آتش نمی رقصید ؟
من هنوز هم از خدای خشمگین مُلاعمر
طلبکار لبهای لطیف آن زنم
که از نژاد نحیف نیلوفران بود
و روزی ماه در برکه ی سبز چشمهایش
چون بید می لرزید …..
جنگ بود
و مناجات خواجه را صدای تکفیر توپ ها
هاشور می زد
در کوچه های هراسان هرات
و بیخ گوش بامیان
مراقبه ی بودای بیچاره را
فتوای ملاعبدالوحشت (!)
می شکست ..
آه جنگ بود و ما نفله شده گان انفال
بر گورهای دسته جمعی
شعر ” شیرکو ” می خواندیم .
تلوزیون از خجالت
سر در کانالی فرو برده بود :
‘ کوبیدن یک راکت به کرامت کابل
انفجار بمبی در باور بغداد !
پشت خاکریزی منتظر بودیم
رنگ پریده ی صورتش در قاب شب
کامل شده بود .
گفتم : صربها عادت دارند از چاه گلوی زنها
دلو دست شان را پُرخون کنند
نمی ترسی؟؟؟
باد ، بی بوسه از گندمزار گیسش گذشت
و نگاه منجمدش انگار
چوب خشکی شد
پیش از کشف آتش !!
……
جنگ بود و دو قوی بی قرار ،
عبور قوای بی قوت “هوشی مینه” را
از آب نظاره می کردند
و جنازه ی جوانکی قندیل بسته بود
پای کاجی در کریمه
گفتم : تو از این همه رایحه ی آز انگیز
فقط بوی باروت را باور کرده ای ؟؟
گفت : هیییسسسسس
سنگ سرباز اسد بود انگار
سکوت مرموز فرات را شکست
آهسته گفتم :
می دانی آتش بس
از جنگ
به کشتن کودکان حریص تر است ؟
پرچم های صلح بسیاری دیدم
در دیاله و دیرالزور
که از فتح بکارت دوشیزگان
خونین بود …
و یک شب این قدر خون از خیالم چکید
که در گوش گنبدی فیروزه گفتم :
عمامه ات را بالاتر ببر مُفتی شاعرکش!!
من زبان سرخ شهیدانم ،
و هر هزاره ، هفتاد بار
شعرهایم را
با چشم بسته و پای زنجیر
میان مزارهای بی نام گردانده اند .
جنگ بود ،
و صدای مرگ از بیرون می آمد
و دو کفتار در دو سوی دجله
سر جنازه ی زندگی نزاع می کردند
مرگ ، زندگی را مات کرده بود
مرگ چون کرمی ، زندگی را سوراخ می کرد
و زندگی زنی پابه ماه بود
در میخانه های بی عار عدن
که مرگ را عق می زد و بالا می آورد ..
جنگ بود و سایه های سرگردان اریتره
جیب شان خالی بود
سفره و اجاقشان خالی
اما خشابهای شان ….
پشت آخرین خاکریز رسیده بودیم
و باید نقشه ی جغرافیا را از چشم تاریخ پنهان می کردم
کلاغها به آرزوی اجساد نوک می زدند
و او همچنان نگاهش روی صورتم ماسیده بود
ابروهای وحشی اش را مرتب کردم :
خانم خوبی باش نفسم
و پس از من ،
منت ریسمان ها را نکشی برای هر نفس
گفت : من که هزار دریا گریسته ام و هنوز
چشمه ی اشکم از مشک ابوذر ، خیس تر است
راستی
تو هوای نارنج شیراز نکرده ای ؟؟
گفتم : این شعر روزی در خانه تو را خواهد کوفت
حتا اگر از زنانگی ات ،
تنها پیراهنی مانده باشد
برای پرچم یک مرد
و زهدانی برای زاییدن درد
تو اینهمه باریدی بر واژه زار سوخته
حالا نوبت این شعر است
که برای غریبی ات گریه کند
چرا که میان دفترهای ام غریب بودی
میان آوازها
میان فصل ها ..
و نمی دانستیم تقدیر
برزگر پیری ست
که زمستان دانه ای نخواهد کاشت
تو غریب بودی و وطنت را گم کرده بودی
میان بازوان من
آری … این شعر آمده
تا برای تو گریه کند که آبستن هزار ابری !!
شعر را همانجا
که زانویش را بغل کرده و می گریست ،
رها کردم
گفت : دلم برای وطنم تنگ است
دستم به درون یقه اش خزید
جنگ ، نارنج ها را نارنجک کرده بود !
.
.
.
.
.
دکتر ملحفه را کنار زد :
تن مانا و گل ااااله
هنوز پر از
ترکش ترانه بود ….
کرمانشاه سوم شهریور ۱۴۰۰
تقدیم به همه ی آزادیخواهان سرزمینم
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (17):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (32):
آذر 1, 1401
فی الواقع این خرسندی و خوشبختی دو طرفه س . کوردها قدرشناس ند و می دانند دوستانشان آنها را در می یابند . چه با آغوش چه با قلم چه با فریاد . وقتی کامنت پر مهر تو را می بینم می گویم درست است که گلوله ها چون طیر ابابیل باریدن گرفته اند . اما زودا که گلاله ها نیز از خاک و خواب برخیزند چرا که هر شاعری اگر به حقیقت شاعر باشد ، دامنش از بذر گلاله پر است و سلمان نیز شاعر است وگرنه شائران بسیارند .
پاسخ
آذر 1, 1401
پردهی اشک اگر مهلت دیدن بدهد
گرهی بغض اگر مهلت گفتن بدهد
.
یا اگر این سر آشفته تمرّد نکند
دست لرزانم اگر هم به قلم تن بدهد
.
مینویسم به سرودی دَلَمه بسته به خون
رگ انسان و سر شهوت تاریخ به خون
.
درس تاریخ به من جای بخوان گفت ب…خون
آه از این قصهی آغشتهی از بیخ به خون….
.
.
.
خودمانیم ولی سرخ سرودن در توست
اگر از شعر فقط لاله و خون مرهم توست
.
من تفأل زدم و حضرت حافظ فرمود:
«زلف خاتون ظفر شیفتهی پرچم توست»
.
باز گفتم نکند فال به نیت نخورد!
از ته چاه گلو ناله زدم آبان را
.
شانه در زلف سخن برد و به یوسف هم گفت
«وقت آن است که بدرود کنی زندان را»
.
.
امضاء: زن قبیله
پاسخ
آذر 2, 1401
الان این امضا از معتبرترین امضاهای جهان است برای مانا و برای هر که مانایی ست . قربان شما و شعر و شعورتان 💐💐🌿💐💐🌷🌹🌺
پاسخ
آبان 29, 1401
سلام به مردمان شجاع سرزمینم
اوضاع چنان است هر شعری که می فرستم یا هر مطلبی که می گویم فکر می کنم آخرین تایپ باشد . پیش از آنکه دوستان به این صفحه بیایند نکاتی را برای فهم بیشتر مطلب به اختصار بیان می کنم :
کریمه : شبه جزیره ای در جنوب اوکراین و شمال دریای سیاه که جنگهای بسیار دیده است
انفال : نام عملیات کشتار کوردها که صدام جنایت کار مرتکب شد . انفال هنوز هم تمام نشده و مقاومت ما نیز هنوز …
ملاعمر : از رهبران گور به گور شده ی طالبان
بامیان : شهری با مجسمه های بزرگ بودا که طالبان دست به تخریب آنها زد
اریتره : بخشی از اتیوپی که به دریای سرخ مشرف بود و پس از سالها مبارزه ، مستقل شد
هوشی مینه : جنگ ویتنام را مطالعه کنید
دیاله و دیرالزور : از عراق و شام که داعش در آنجا جنایتها کرد
شیرکو : شاعر پرآوازه ی کوردها که مزارش در پارک آزادی سلیمانیه س . طرفدارانش او را امپراتور شعر جهان می دانند . لقبی برازنده ی یک عمر مبارزه با فاشیست با اسلحه ی قلم
پرومته : از خدایان یونان که برای انسان آتش آورد و او را از سرما و تاریکی نجات داد . و به همین جرم جگرش را دریده در کوههای قفقاز زنجیرش کردند و کلاغی را مامور ، تا به جگرش نوک بزند
حلبچه : شهری میان مریوان و زور ، که صدام و همدستانش با بمب شیمیایی به تاریخ گرهش زدند . محال است شاعر کورد باشی و حلبچه در کلماتت پیدا نشود . حلبچه هویت تاریخی و سند عصمت و مظلومیت ماست
گلاله یا گل آلاله : نام گونه ای ست که در سرزمین ما نماد خون شهیدان است . و هم نام همسر مانا . نام او در بسیاری از شعرهایم تکرار شده و سعی کرده ام با تکرار این نام ، وفاداری خود را به عشق و به سرزمینم نشان دهم و هم به شهیدان . این نام حالتی اثیری در نوشته هایم دارد و با هیچ رابطه ی فیزیکی قابل قیاس نیست . و هرگز هم سانسور نخواهد شد .
از خانم مدیر برای پیوست دکلمه ی صوتی به سروده سپاسمندم . واقعیتش هرگز موفق به این کار نمی شدم وگرنه نزدیک به صد قطعه از کارهایم را خودم یا دوستانم خوانده اند . این دکلمه هم زمستان پارسال با دخترام ( وطن ، تمنا ) خواندم . البته تمنا چون بچه بود تنها عبارت ” جنگ بود ” را تکرار می کرد و کمی از اول سروده را ….
دو سه ماه بعد از سرود سرخ ، شعر خونسروده را هم نوشتم که این بار با ” صلح بود ” شروع می شود . اگر زنده ماندم چند روز دیگر می فرستم .
پاسخ
آبان 29, 1401
عالی بود ، شعری که رساتر از هر شعاریست….
پاسخ
آذر 1, 1401
سارای عزیز هرچند الان برایم روشن نیست کدام سارایی
اما از اینکه مرز میان شعر و شعار را می شناسید ، خرسندم
پاسخ
دی 26, 1401
درود بر مهرداد مانا🌹
حقمدار و دردمندانه بود
پاسخ
تیر 29, 1402
از اینکه به من و شعرم حق دادید
یک دنیا سپاس
پاسخ
آبان 29, 1401
سلام مانای عزیز
صبح اول وقت آمدم صفحه ات و صدای زیبایت و دختر نازنینم را شنیدم تا آخر گوش دادم کهکشانی از احساس را هم. شنیدم و هم خواندم.
درود خدا بر تو نازنین وادی شعر و ادب
در پناه خدا 🌿👏👏👏👏👏👏👌❤️🌿
پاسخ
آذر 1, 1401
چه زیباست اول صبح
و چه زیباتر اگر با حضور دوست توامان باشد !
خوش آمدی ای دوست
پاسخ
آبان 29, 1401
درودها .
مهرداد یاد این سروده ات که میوفتم تمام تنم میلرزه.
اون شب که نقدی رو رو این شعر نوشتم دو تا استامینوفن
خوردم سه صفحه نوشتم آخرشم اومدی گفتی چرا کم نوشتی .
پاسخ
آبان 29, 1401
خوشروی عزیز🌺
پاسخ
آذر 1, 1401
حالا ببین بر شاعر شوریده ی دیوانه اش چه گذشته …. تو هرجا که باشی صفا و سرخوشی آنجاست حتا زیر بارش بی امان گلوله ها
پاسخ
آبان 29, 1401
درودها جناب مانا گرانقدر
از آن شعرهاست که فکر می کنم چنان حس خودش را بر سر شاعر باریده و اندیشه اش را آوار کرده که شاعر اساسا راه فراری از آن نداشته جز آن که زیر آن جان به جان آفرین شعر تسلیم کند
و شعر محض چنین خلق می شود.
🌷🌷🌷🌷👏👏👏👏
پاسخ
آذر 1, 1401
و خوشحالم که هستند دوستانی بهتر از آب روان که پیشتر و بیشتر این حالات را تجربه کرده و می دانند ، شعر اگر دیوانگی کند و مهار پاره کند ، شاعر را تا کجا خواهد کشید …
پاسخ
آبان 29, 1401
زخمها و خشم های فرو خورده را پای شعر های پاک ضجه میزنم…
پاسخ
آذر 1, 1401
منتظرم زن قبیله بیاید و در این صفحه شعری به یادگار بنویسد . چون زندگی و مرگ چنان در هم تنیده اند که هر ساعت تابش آفتاب را غنیمتی می دانیم از تقدیر
و فرصتی فراخ تا دوست تر بداریم
پاسخ
آبان 29, 1401
جناب مهرداد مانا استاد ارجمند
درود بر شما که روشنگر تاریکی ها و خشونت های بشری هستید.خدا حافظ و نگهدارتان باشد.
تاریخچه اندوهگین جنگ و شکستن پلهای انسانیت فقط بدست انسانهایی روانی شکل می گیرد .چگونه ممکن است عقل و احساس داشته باشی واز حیوانات درنده پست تر باشی؟ هیتلر و صدام و ….و…..
هر چه فکر می کنم به انسان بودن آنها بیشتر شک می کنم.اما ایمان دارم هر کدام از این ها تاریخ مصرفی دارند که بموقع خودش تمام می شود سرنگون می گردند.
بامید روزهای روشن زندگی
👏👏👏👏😔
پاسخ
آذر 1, 1401
به قول زنده یاد شاملو :
درد من نه از ایشان بود
از دردی بود که ایشان ند
دل سنگ هم آب می شود از این سموم بی ترحم . چه برسد به شما که زنید و شاعر ، که هر دو خصلت برای صیقل آدمیزاد کافی ست .
پاسخ
آبان 29, 1401
سلام و درود
وای از ترکش ترانه
وای از آنچه دلتنگی می آورد و خون به دلی
🙏🌹🌹🌹
پاسخ
آذر 1, 1401
وای بر کشته های بی شمار
وای بر باران گلوله
وای بر خونهای جاری
وای بر روزهای پرپر شده
امدی به تسلیت برادرم و روزی برای شادی به صفحه ت بیایم و جبران کنم
روزی که نزدیک است
پاسخ
تیر 29, 1402
❤️🙏
پاسخ
آبان 30, 1401
درود بر مانای عزیز و ارجمند💐🌿🍃
بسیار زیبا کلی لذت بردم🌹🌺🌸درود بر تو درود
پاسخ
آذر 1, 1401
و امید آن دارم که این سرود سرخ ، رگها را از خون تازه بیانبارد . و شاعران که گرامی ترین فرزندان هابیل ند ، بر این داغ ها ، شرحی بنویسند
پاسخ
آبان 30, 1401
و هر بار که خواندمش زیباتر و محترم تر💐
پاسخ
آذر 1, 1401
و هنوز منتظرم سیاوش چشمم را باز کند و آن بگوید که شایسته ی هر قلم به دستی ست . چرا که عمر باطل کوتاه است و لانه ی عنکبوت به بادی بند . و خنک تر آن که شاعران جانب مظلوم را بگیرند تا در پیشگاه تاریخ سرفراز مانند
پاسخ
آبان 30, 1401
درودها مانای گرامی
من زیاد در نوشتن نقد و نظرات ناب و درخشانی که تا الان خوانده ای مهارت ندارم
شاید وقتی با چنین شعر گسترده و باعظمتی مواجه میشم بهتر است خیلی کلی بگویم درود و دستمریزاد ولی این بخش از شعر آنقدر عالی بود که مرورش بارها و بارها ارزشمند است
و یک شب این قدر خون از خیالم چکید
که در گوش گنبدی فیروزه گفتم :
عمامه ات را بالاتر ببر مُفتی شاعرکش!!
من زبان سرخ شهیدانم
چه دکلمه ی فوق العاده ای داشت تبریک به این همه زیبایی و فرشتگانی که صدایشان قداست شعر است و آزادگی
پاسخ
آذر 1, 1401
فرشید گرامی ام
به راستی از دو جهان تنها متاعی که دارم همین است که شاعر شهیدانم نامیدند و مانا را چه باک از کجی تقدیر و ناراستی ایام که اینهمه مومن است و این میزان راسخ ؟ اما خوشتر آن باشد که جانم نیز بگیرند که گلگونه ی آزادگان ، خون ایشان است
پاسخ
آذر 1, 1401
سلام و درود استاد
بسیار عالی است
سربلند و پاینده باشید
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پاسخ
آذر 1, 1401
بی گمان سربلندم تا آن زمان که سرودم چون زبانم سرخ باشد . و این حسی خوب است که دوست دارم با دوستانم به اشتراک بگذارم
پاسخ
آذر 1, 1401
سلام به مانا
امروز خوشحالم که توفیق رفیق راهم شد و امدنم با خوانش شعر مجید و مانا همراه شد
این شعر را اگر چه قبلا بارها و بارها خواندم اما هربارخواندنش پنجره ای نو برایم باز میکند
و میدانم که مانا این شعر را با ذره ذره وجود رنج کشیده اش و دردهای دیده از اجتماع خود سروده است
مانا شاعر رنجها و رنجشهای زمانه خویش است…
برایش همیشه سلامتی آرزومندم
پاسخ
آذر 1, 1401
همیشه به دوستی ات افتخار کرده ام . چرا که هرگز دوستان را تنها نمی گذاری
خوشحالم کردی با آمدنت به شعر پاک . اینجا چنان پاک است که ناپاک را یارا و توان آلودنش نیست . و می دانم که درب این سرای به روی رسول ما باز خواهد بود .
پاسخ
آذر 2, 1401
مانای جستجوی گر واژه ها
شعری به حقيقت بسيار زيبا و دلنشين خواندم
چینش واژه و تجسم سازی بکر عبارات، هنر همیشگی شماست
در خلوت خود برایتان کف زدم
درودتان باد
پاسخ
آذر 2, 1401
من نیز خلوتی دارم که شلوغ ترین شهر واژه هاست . و هم در آن خلوت است که سرودن ها و بوسیدن ها و دوست داشتن ها شکل می گیرد . و مانا برای دوستانش که یگانه ترین آشنایان زمینند ، دعای خیر می کند و فرجام نیک می طلبد . سپاس که اینجایی . اینجا پاتق شجاعان و شریفان است .
پاسخ
آذر 2, 1401
فدای غنچه ی شعرت، هَزارت
دلم قربان درد بی شمارت
هزاران بند غم بر دست و پایت
به آتش می کشی آخر حصارت
سلامی مجدد بر مانای عزیزم
در پناه خدا سلامت باشی ❤️
پاسخ
آذر 2, 1401
از آن می ترسم که من بی نوای مهرندیده ، زیر بار این هم نوازش شما و شرم خویشتن دفن شوم و فرصت جبران پیدا نکنم . پدرم هستی و مهر پدری متاعی ست به قیمت مهر آسمان
پاسخ
آذر 2, 1401
سلام بر مانای عزیز
قبلا هم سعادت خواندن این اثر ماندگار نصیبم شده بود و اگر اشتباه نکنم یکی از استاتید نقد شعر هم نقدی زیبا بر این اثر تحسین برانگیز نگاشته بود
پاسخ
آذر 2, 1401
سلام بر موسای سینای سرود
خوش آمدی . بر این شعر و آن شعر که با همین دوقلو بودند ( خونسروده ) حدود چهل نقد نوشته بودند که البته با الطاف بی کران مدیران انسداد و اختناق ، شعر خونسروده که ۲۷ کامنت نقد داشت ، پاک شد . البته چون چندسال پیش هم این بلاها سرم آمده بود و همشهری و همزبانم یعنی چگنی ، ۱۲۷ قطعه را با همه ملحقاتش حذف کرده بود . در سایت ناب تمام نقدهایی که نوشته بودم یا برایم نوشته بودند را جمع آوری کردم . اگر عمری باشد چند روز دیگر خونسروده را اینجا منتشر می کنم و باز هم منتظر کامنت های مهربان شما و دوستان می مانم
پاسخ
دی 26, 1401
از قلم حقمدارتان شعری دردمندانه خواندم
پاسخ
دی 26, 1401
سپاس از تو عزیزم🌹
پاسخ
تیر 29, 1402
درود و هنوز رابطه ای میان دو اثر فاخر که به نام جنگ و صلح مانا میشناسم مستور است.واقعا حرفی برای گفتن نیست
هرچه بود در شعر گفته شد
تسلیت 🙏
پاسخ
تیر 29, 1402
و بخش حس افزای هر سروده همین جستجوی روابط مستور است و کشف رموز . و چه کسی از قلیچ به قصیده نزدیک تر ؟ که گره از گیس کلمات باز کند و آب سبوی به تشنگان معنا برساند ؟
پاسخ
مرداد 15, 1402
درود بر شما استاد واژههای ناب و بکر جناب مانا
فوق العاده سرودهاید
تصاویری ملموس و احساسی که میشود گفت انگار در میدان جنگ ایستادهایم
یک فیلم سینمایی از جنگ جهانی
اصلا نمیشود با کلمات درباره این شعر حرف زد یا نوشت
هر چه هست بر عمق جان مینشیند
دستمریزاد
میدانستندماندگاری اشعارتان را
که فامیلتان را مانا گذاشتهاند
بمانید و بتابید در شعر و ادب
👏👏👌👌🌹🌹🌹🌹
پاسخ
مرداد 15, 1402
خوش آمدید . مهربانانه با مانا سخن گفتید و این التفات خود نعمتی ست که قدردانش هستم . نام مانا را دختری که در دانشگاه کوردستان درس می خواند ، رویم نهاد و با اینکه دست تقدیر ما را از هم سوا کرد ، اما این نام را از او به یادگار دارم . و واژه ایست پر کاربرد در نوشته هایم .
پاسخ
مرداد 16, 1402
درودتان باد جناب استاد مانا ادیب گرانقدر 🌞
سر تعظیم فرود می آورم برابر شعرتان
که بسیار دردمند است و خون بر جگر
جنگ های صلیبی
با استخوانی شکسته
دادگاه تفتیش عقاید
گالیله ام
نسوزانیدم
زمین صاف است …
گاو سامری
تابوت عهد می خواند
ژاندارک در آتش حرامیان
چشمها سوخت
صورت ها سوخت
سوختم
ریش قرمزی
تیمم به دود
خطبه ی ریش سیاه خواند
و ریشه زد
اسفار
معابر
دعای مقابر
در مراسم عشای ربانی
ناقوس ها
دنگ دنگ …
کلاغ ها قارقار
پلیس ها بوق بوق
دست ها ….را دستبند
نبض ها در اورژانس خشونت روز
از نفس افتاد
من
مرگ خویش را اعلام می کنم
گردنم شکستنی
آه اندام هایم
جایشان خالی است
شاید جایی گذاشته یادم نیست
شاید در قوطی حامل
در یخچال پیوند خورده
با خونی که شرشر
باران می بارد
از چشمان مادرم
خیابان می دوید
به دنبال من
من خسته
تنها
خودم اتفاقی … مردم
از ساختمان پرواز کردم
و استخوان هایم را در جایی که اسمش را نمی دانم چال کردم
موهایم را دم اسبی بستم.
و با گلوله ی مشق شب
نوشتم مردم
پزشک قانونی
قانونی تایید کرد
و چشمانم
آخرین تصویرها را تیک می زند…
صمیمانه سپاسگزارم برای خلق چنین شعر
فاخر و ارجمندی
که آه دل زخمی و پریشان ملتی ستم کشیده
پاینده بمانید و سرفراز
🌱🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌱🕊️
از کردستان تا زاهدان ،،،
پنجشیر و کردستان ویتنام مین ..
حلبچه دیرالزور …. ما یکجا همه ی اینها را داریم 💔
بیچاره وطنم … یک روز خوش به خود ندید ،
هر چه هست اشک و آه است غم و ماتم … چکنم ،،،
گرد مرگ پاشیده اند
همه جا ..
گرد ترس و وحشت
صدای فریادست و استغاثه ی کمک
….
کیست مرا یاری کند …
پاسخ
مرداد 16, 1402
ممنونم از شما دوست ناشناسم
هم برای خواندن شعر
و هم برای کلمات ارزشمندی که به یادگار گذاشتید
پاسخ
بستن فرم