🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
– دهانت را باز کن
– میدانی دکتر!
تمام این تبخال از دق داعش است؟
تو فکر کن
وقتی درد به دکلمه و ستم به سرود و
خفت به خواب نمیرسد،
چه مضیق مرگباریست!!
– تو شیشه میکشی مردک؟
– شیشه نمیکشم از قرار
شیشهی عمر کبوتری اما،
در دلم میشکند هر شب!!
آه دکتر نبضم اینجا میان دست تو میتپد
یا سنگری در سارایوو؟
نمیدانم…
نمیدانم و هنوز این هنگ خسته از جنگ،
غریق اشک کودکان کوبانیست.
بچکان ماشه را لعنتی!!!
من سوگوار آن سرباز بیپوتینم
در کوههای «بازیدراز»
و درین کافهی بوسه و لاس
آرام و قرارم نیست.
– دهانت را باز کن
– میدانی دکتر!
اصلاً مرض واگیریست شعر:
به خواب هر زنی که میروی،
بالشش گاوخونی گریه میشود!
شیشه نکشیدم اما
تصویر ناتمام ماه
در برکهی چشم آن دختر افغان را
یادم هست.
تا صبح چنان شاعرم کرد
که با دود سیگار
نام خدایان قریش را
در هوا مینوشتم.
– دهانت را باز کن
این اراجیف که میبافی
نانت را آجر میکند.
– آه… گوش کن:
پچپچی انگار از ته این غار میشنوم.
من به این تخم کفتر و تار سوری مشکوکم عمروعاص!
گلوی هبل زخمیست
و جگر این مرد هاشمی، داروی هزار درد ناسور…
– دهانت را باز کن… لطفاً
– آه دکتر اینقدر خار در چشم منست
که در بادیههای بیهاجر نیست
و جهل این جماعت
که گناه مرا بر طبل ستاره میکوبند!
استخوانیست در گلوی این شعر
مرا شیشهای بخوان
بلی که بلاگردان این بوموبر بیبارانم.
مرا چه فرض کردهای دکتر؟؟؟
داغی تنم از هرم هیروشیماست
نم گونههایم از اثر سیل معمولان!
به این میز و منشی چه مینازی؟
من صدای پیامبری هستم
که دستش را به بیعت شکستهاند
تبرم کو؟؟
هر لحظه نمرود نابکاری
مرا به آتش پرتاب میکند!
سواد و سودای زنی بودم در زندهرود
که هر شب
در شعرم به چله مینشست و
چشمش از سرمهی حلاج سیاه شد!
– لطفااااااا مررررریض بعدی…
سنندج . دهم اردیبهشت ۱۳۹۸
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (10):
شهریور 28, 1402
درود بر شاعر عزیز
انسانهای دغدغهمند و نوعدوست از زاويه والای ديدگاه خويش نمیتوانند بنی آدم را در پستنای خواستههای نفسانی و حضيض حقارتها مشاهده نمايند. از این رو فرياد اعتراضشان برای عشق و آزادی، بازتاب طبيعی روح بزرگ انسانی رسته از بند است؛ انسانی كه تبدیل به صفير آزادی شده و خود را سفیر (مسئول) ابلاغ به خلق میداند. انسانی كه از غبار تاریکی تا رسيدن به خورشيد را پشت سرنهاده و دلش كانون انتشار نور به آفاق گشته است.
نوع هر ابلاغ و رسالت، مخاطب خاص خود را میطلبد و شعاع ابلاغ انسانها به يكديگر بستگی تام به كمال روحی آنها دارد. يعنی هر چه انسان كاملتر باشد، مخاطبان به موازات کمالش تعدد و كثرت خواهند يافت، و آنگاه اگر ابلاغگر شخصی آزادیخواه باشد طبيعی ست كه خطاب او دايره وسيعتری را شعاع خواهد زد.
به عقیده بنده آن كس كه به راز واژه عشق راه پیدا کند باید مأمور ابلاغ كلمه آزادی نیز باشد. كسانی كه در پرتو رهيافت حقگویان موفق به كشف راز كلماتی ديگر از این جنس میشوند بايد در ابلاغ آن جهد و استقامت بورزند. كه مهرداد، اینچنین مانا نبود و نمیشد اگر بجز ابلاغ و آگاهیرسانی و حرف حق، جور دیگر قلمفرسایی میکرد. خاستگاه فريادهای مانا حقیقتاً دريافت چنين رازی است و اهتمام عظيم او بر نجات انسان از يوغ تمام اسارتهای ددمنشانهی زورگویان و تعلقات مادی و دنيوی، لازمه اين دريافت عمیق است که از او مشاهده میکنیم. و اینچنین است که میبينيم مانا، تهمتنانه و بیمحابا حمله میکند: نخست به آن كه رفتار و كردارش تاثير مستقيم در تربيت خلق دارد ( دستگاه حكومتی ) و سپس وابستگان و كارگزاران حكومت ( چماقدار ، قاضی ، محتسب ، مفتی ، واعظ ، وسطباز و… )؛ يعنی آنان كه بر عمود اين خيمه تكيه كرده اند و زير چتر آن سايبانی برای حشمتها و عشرتها خود يافته اند. مانا مردم ِ تحت تأثیرش (ملت بیدار) را در تمام دفاتر شعرش با هشدارهای دلسوزانه به هدايت و رهگشايی مینشيند و چراغ تابان دیوانش كه شعله از سوی خورشيد عشق دارد را كارافزار رهایی خلق از چنگال ظلم و هر چه جز حق قرار میدهد. و دراين راستا حتی از ملامت نمودن صريح و انتقاد كردن بیشايبه از خويش نه تنها امتناع نمیکند بلکه مستمسكی عاقلانه نیز میسازد تا پذيرش انتقادش بر مذاق كج راهان، تلخ و تند ننماید. مانا توانایی این را دارد که با ظرافتی خاص از عاشقانهسرایی، و یا از شعر عاشقانه نقب بزند به اجتماع و سیاست و غیره… تا بتواند راحتتر حرف دلش را جاری سازد. در واقع بدينوسيله با قلمداد كردن خويش خود را در زمره و شمار شاعران آزادیخواه (دموکراسی خواهان) قرار میدهد و فريادش را سهل و رسا با قوسی جهانگیر، به گوش همگان از عوام و خواص میرساند. که این رسالت به زعم بنده بالاتر و مقدستر از شعر و شاعری است؛ باشد که آرزویش روزی برآورده شود.
با آرزوی موفقیت
یا حق🌹
پاسخ
مهر 2, 1402
سلام
دوست عزیز
اگرچه نقد و کامنت های شما بزرگوار و دیگر دوستان برای این صفحه ارزشمند است ، اما این اختفای هویت به هر حال تشویش ذهن می آورد و بیشتر از آنکه از کلمات پر مهر شما آرامش و اطمینان بگیرم ، باعث هزارجور فکر و اندیشه ی پریشان می شود . در مورد شعر هم یادم هست سنندج بودم و عازم ارومیه ، که گیربکس ماشینم در گردنه ی قشلاق خراب شد و ناچار شدم با امداد خودرو به سنه برگردم . تعمیر گیربکس طول کشید و من هم برای استراحت در فضای سبز ترمینال نشسته بودم . مامورای شهرداری به یک پیرمرد که ترازوی کوچکی داشت گیر دادند که بلافاصله دخالت کردم . اما دیگر دیر شده بود چون ترازو را شکستند . استیصال آن پیرمرد را هیچ وقت از یاد نمی برم . و دقایقی بعد این شعر توی ذهنم آمد . و بعد از آن نوبت های مطب چندبار دیگر تکرار شد . این سبک ( پریشان سرایی ) در شماری از سروده هایم با هدف نشان دادن سرآسیمگی خود و جامعه در شعرهای زیادی تکرار شده و فکر کنم دوستان باید آن را سبکی مانایی بدانند که به یک بار وسط یک بحث عاشقانه یا اجتماعی بگوید :
حالا هی به من زل نزن سامری
من سواد سینه ی سینای کسی هستم
که خدایش،
از گوساله ی تو شاعرتر بود !
پاسخ
مهر 1, 1402
سلام
ما فقط به عشق مانا اینجا می آییم :
شاعری برای همه فصل ها
اگر این شعر را به عناصر تشکیل دهنده اش تجزیه کنیم ، این ها به جای می ماند :
عناصر تاریخی و اسطوره ای ( هاجر ، عمروعاص ، مرد هاشمی ، قریش و … )
عناصر جغرافیایی( هیروشیما ، بازی دراز ، سارایوو ، معمولان ، کوبانی ، گاوخونی ، افغانستان و … )
عناصر حسی ( گریه ، شک ، سوگواری و .. )
عناصر اجتماعی ( داعش ، جنگ ، ستم ، خفت و .. )
عناصر طبیعی ( ستاره ، بادیه ، آتش ، سیل ، کفتر ، ماه ، و … )
عناصر روایتی :
۱- تخم کفتر و تار سوری :
روایت است که حضرت پیامبر و حضرت ابی بکر سه روز در غاری بودند و در دهانه غار کفتری تخم گذاشت و عنکبوتی تار چید . تار سوری یعنی تار فرمالیته . شاعر به عمروعاص که از تعقیب کنندگان پیامبر بود می گوید شک دارم به اینها و قطعا محمد درون غار است . این پیامبر را باید کشت و در پای هبل که بت مکیان است قربانی نمود .
۲- نمرود و ابراهیم
در این روایت نیز شاعر خود را ابراهیم بت شکن می نامد که واقعه پرتاب او به آتش تکرار شده و گرفتار نمرود زمان است .
۳- بادیه های بی هاجر
روایت است که هاجر در بادیه تشنه بود و هفت بار بین دو کوه دوید تا اینکه زمزم زیر پای فرزندش جوشید
۴_ سرمه حلاج
روایت است که حلاج را سوزاندند و خاکستر کردند . سرمه را از دوده ( خاکستر ) تهیه میکنند .
حالا سوال اینجاست از این عناصر پراکنده که هیچکدام به دیگری مربوط نمیشوند ، مانا چگونه چنین ترکیب دلخواهی را درست میکند ؟ باید گفت از این هنر او من هم سر در نیاوردم . آیا درین محفل کسی هست پاسخ دهد ؟
پاسخ
مهر 2, 1402
سلام
درک حضرتعالی از عناصر به کار رفته در شعر مانا و تجزیه و توضیح آن ها تقریبا معادل همان نیت و منظوری ست که شاعر اراده کرده است . اما در پاسخ به سوال شما باید عرض کنم ، چینش این عناصر در کنار هم نه کار مانا که کار عشق است . عشق به همنوعانم و عشق به زندگی. هرچند در کل آدم سیاه بخت و کج شانسی هستم که هرگز نه احساسم را کسی قدر دانست و نه این همه زحمتی که در کار برق و کارهای دیگر می کشم .
پاسخ
شهریور 28, 1402
من سوگوار آن سرباز بیپوتینم
من هم جناب مانا من هم…
درودها 🙏🌹🍃🌿
پاسخ
مهر 2, 1402
پس باید با هم گریه کنیم که نشان سوگواران است . آتش این مصیبتها جز به آب دیده فرو نخواهد نشست ..
پاسخ
شهریور 28, 1402
من صدای پیامبری هستم
که دستش را به بیعت شکستهاند
تبرم کو؟؟
سلام مانای عزیزم
روایی اندوه در اندوهت را خواندم و گریستم
من هممانند خانم آهن و خودت سوگوار آن سرباز بی پوتینم!!
کی دنیا پایان دردها را جشن خواهد گرفت
دلم گرفته است
در پناه خدا🌿👏👏👏👏👏👏👏👌🌿
پاسخ
مهر 2, 1402
شعر مانا همه روایت اندوه و دلشکستگی انسان است و راستش پدرجان اگرچه قوام ظالم را کسی تضمین نمی کند. اما فعل ظلم تا ابد پابرجاست .
پاسخ
شهریور 28, 1402
سلام عرض ادب وارادت
بسیارزیباست شاعرخوبان
قلمتان نویسا
پاسخ
مهر 2, 1402
سلام
و فکر کنم این لقب فاخر ” شاعر خوبان ” ، عنایت و خلعتی ست که باید جشن گرفت . چه از این بالاتر برای این گناهکار سیاه روی که اگر خود از خوبان نبوده ، باری شاعر ایشان باشد .
پاسخ
شهریور 28, 1402
درود …
مثل همیشه عالی سرودهاید مانای فرهیخته
👏👏👏💐💐💐
پاسخ
مهر 2, 1402
سلام رفیق
تا جای خون در رگ مانا ، یاد گلاله باشد
شعرها نیز به همین منوال خواهند بود . به عشق نرسیدم اما همین اندوه دیرپای ، دیرینگی کلمات را تضمین خواهد کرد .
پاسخ
شهریور 28, 1402
سلام مانا
مثل همیشه رد پای دردهای ناتمام در شعرت ساری و جاری است
به امید آنکه در تقدیر خسته ما روزی لبخند نوشته شود
و من مریص همیشگی اشعار توام که لاجرم ،خوانش آن تسکینی میشود موقت بر زخمهای عمیق روحم…
ماناباشی رفیق۰🙏🌹
پاسخ
مهر 2, 1402
و برای مانا همین بس
که اگرچه هیچ زمانی از افلاک روی خوش ندید ، اما او را دوستانی ست که شعرش را بر سر نهاده و به بنگاله ی باورشان می برند .
پاسخ
شهریور 28, 1402
سلام مهرداد جان
جانِ جانانم
کوچکتر از آنم که سخن از تو بگویم
یا راه به جا پای تو ای یار بپویم
استاد سخن درد من این است که اینجا
کوچکتر از آنم که سخن از تو بگویم
دنبال کدام شعشعه ی نور دویدی
که آیینه ات باز نمایانده به رویم
من هر چه دویدم نرسیدم سر کویت
ای کاش بیای قدمی یار بسویم
این گنج سُخن را ز کدام مخزن اسرار
جُستی که منم چو تو دگر باره بجویم
مهرت به دل عاشق شبگرد چنان است
کز باده ی عشق ات شده لبریز سبویم
پاسخ
مهر 2, 1402
اگر سنگی هم باشم که بر چهره ی سختم چنین یادگاری نازنینی را کتیبه سازند ، بی شک سنگی سعید خواهم بود و بر سنگها و شن ها و کوهها ، خدایی خواهم کرد .
پاسخ
شهریور 28, 1402
سلام و عرض ادب مانای عزیز و مهربان
لذت خواندن چندبارهی این شعر زیبا را هرگز از یاد نخواهم برد. دیالوگی حماسی و غمناک میان دردمندیهای ژرفاندیشانه و روزمرگیهای ملالآور.
امید که تبر اشعارت تا همیشه برنده و کوبنده باشد. درد ما چنان عمیق است که ریشه در ناکجاآباد زمین دارد و تو درد را خوب میشناسی.
آفتاب قلمت فروزان شاعر جان🌸🌺🌸🌺
پاسخ
مهر 2, 1402
درد را خوب می شناسم
چون گرسنگی را ، فقر و کارتن خوابی را ، شلاق و شکنجه را ، حبس و تعزیر را ، مرگ عزیزانم را ، و رفتن خانمم را یک به یک با جان و گوشت و خونم تجربه کرده ام . اما اگر شعر مانا راوی دردهای مشترک باشد ، پس همانا به نیت وهدفم رسیده ام . و این خبر خوبی ست .
پاسخ
شهریور 28, 1402
درود بر شما بزرگوار 🌹🌹🌹
پاسخ
مهر 2, 1402
خوش آمدید و این زردستان را سبز و خرم نمودید
پاسخ
شهریور 30, 1402
عرض ادب و ارادت خدمت استاد دوست داشتنی و بزرگوارم جناب مانا
که جای خالیشان حسابی تو ذوق میزند و دلتنگی آورده است و امیدوارم مشکل خاصی نداشته باشند و هر چه زودتر اسمشان در نقد و کامنت ما را دوباره سر ذوق بیاورد…
دستمریزاد👏
و باز شعری فوقالعاده و بینظیر چون همیشه از قلم منحصر به فرد شما که اینبار اعتراضی ست به دهانهای بستهای که متاسفانه این هم دلایلی دارد چون درد و رنج ،غم نان و ترس که شما مدبرانه و در لفافه همه را گوشزد کردهاید… از جنگی که سربازان را به کشتن داد و فرماندههایی که همگی به نون و نوایی رسیدند، بمب اتم(انرژی هستهای) تحریمها و زجری چون بمباران هیروشیما برای مردم و داشتن موشک تا بتوانند در حکومت چندصباحی بیشتر بمانند،عمروعاص نماد حیلهگری وسفسطه در دین ،اشک کودکان نماد یتیم شدن ، نمرود که خود را خدا میدانست بماند که نمیشود بیشتر گفت🤭، اشک خشک شدهی زنان( تالاب گاوخونی ) که میتوان از شدت اشک ریختن مادران در غم شهادت فرزندان باشد در اعتراضات ،…باز میتوان نوشت و این گوشهای از یک تاویل مثلا برای اشک مادران بود… میتوان باز نوشت و این نشان دهندهی اندیشهی معرکه و فهمتان در تاویل پذیری شعر است … و چه زیبا حالتان را توصیف کردهاید و چه طعنهی سنگینی زدهاید صدای پیامبری که دستش را به بیعت شکستهاند گویا دل پیامبر ما شدیدا گرفته است (دلتون بیغم)…و چقدر این شعر شما من را یاد اشعار شاعران آزادیخواه زمان مشروطه خواهی انداخت که آنها هم چنین زیرکانه از وصف حال مردمی میگفتند که میترسیدند دهان باز کنند…واژه دکتر نشان دهنده این است میشود امیدوار بود ولی از ترس کسی دهان باز نمیکند…دستمریزاد به شرافت و دغدغهمندی قلم شما که بار دیگر یک جوری به در گفتید که دیوار هم بشنود😊به خودم میبالم در زمانی بودم که این شعر سروده شد و من لذت خواندش را بردم…
سراسر تاویل و تاثیرگذاری که میشود صدها خط نوشت و الان متاسفانه مجالش نیست و در دلم حرفهایم میماند تا روزی دوباره برگردم و حق مطلب را شاید بتوانم ادا کنم…
گرچه استاد گرانقدرم جواب کامنت قبلی من را ندادهاند ولی من بازآمدم تا بگویم و بنویسم ارادت قلبی و قلمی بنده به شما حد و مرز ندارد…
برقرار باشید و سلامت در کنار خانواده محترم که جناب مانا جز در کنار عزیزانش به این حد و کمالات نمیرسید…
👌👌👏👏🌷🌷🌷🌷🌷
پاسخ
مهر 2, 1402
سلام دوست خوبم
استاد غلط می کنند ، جواب کامنت کسی را ندهند . قطعا مشکلی بوده وگرنه خاک پای تک تک رفیقانم بوده و هستم .
مثلا روزی گوشیم به فنا رفت و چون مانا همیشه هفتش اجیر هشتش بوده تا مدتی نتوانستم حاضر باشم . یا برخی پیامدهای روحی و مالی و جسمی که به هرحال برای همه ی ما پیش می آید . باری از تاویل سخن گفتی . خوشحالم که آیات این مزامیر را دوستانی هستند که از خود شاعر فراختر و روشن تر تفسیر می کنند . در نوبت دوم مطب جایی نوشته بودم :
اهل بداهه نبودم به خدا
اما تو بگو
دیدن بدر کامل در بادیه زیباتر است ،
یا تماشای منیژه از پنجره ی چاه ؟
این خطها برای شماست . به رسم پوزش و نوازش 🌷
پاسخ
شهریور 30, 1402
سلام و عرض ادب خدمت مخاطبین صفحهی مانای عزیز
امشب جویای احوال مانا شدم و ایشان گفتند گوشیشان خراب شده است و تا تهیهی گوشی جدید مدتی نمیتوانند در سایت حاضر شوند. از بنده خواستند این پیام را ابلاغ کنم و از لطف همهی بزرگواران تشکر کنم.🙏🌺🌸
پاسخ
مهر 2, 1402
سلام سینای مهربان
قدردان زحمتت هستم که رحمتی بی منتهاست .
پاسخ
شهریور 31, 1402
ضمن تشکر از حضور همه ی دوستان
در اولین فرصت بر می گردم و مهر و محبت عزیزان را جبران خواهم کرد
پاسخ
شهریور 31, 1402
درودتان باد جناب استاد مانا ادیب گرانقدر 🌞
خدای را سپاس که مجال یافتم و سروده ی بسیار ارجمند و ژرف اندیشانه شما را خواندم
آنچنان هنرمندانه با جان و دل سروده اید که تمام تصاویر را به عینه دریافتم
متاسفانه تمام تاریخ معاصر است و ما مردمان قربانی همین تاریخیم که از ریخت افتاده
شیشه نمیکشم از قرار🌷
شیشهی عمر کبوتری اما،🕊️
در دلم میشکند هر شب!!🥀
زنده باد 👏👏👏💯💯💯🌟🌷🕊️
حظ وافر بردم 🍀🌸
شاعرانگی های تان مستدام
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
پاسخ
مهر 2, 1402
فیروزه همواره نادر و کم یاب بود . حال که در صفحه ی مانا فیروزه یافت می شود بی تردید لطف آسمان است به این فقیر که همه آروزیش دیدن دیگربار فیروزه ی زندگیش _ گلاله _ است .
پاسخ
مهر 2, 1402
سلام مانا جان
این روزها دوباره درگیر کرونا بودم
الحمد الله الان خوبم
به سایت کم سر زدم
♡♡♡
پاسخ
مهر 5, 1402
امید دارم که صحیح و سالم به صحنه برگردید
پاسخ
مهر 5, 1402
درود بر شما
بهره بردم با آرزوی توفیق الهی برای شما 🌹🌹
پاسخ
مهر 7, 1402
خوش آمدید دوست گرامی
پاسخ
مهر 6, 1402
سلام و درودخدمت برادرعزیزم جناب مانا.شعرتان راخواندم بسیار زیبابود.علت نیامدن بنده خدمت دوستان بستری بودنم دربیمارستان بود.وازهمه معذرت میخواهم🙏🙏🙏🌹🌹🌹🌹❤️❤️❤️
پاسخ
مهر 7, 1402
هرچند نام مبارکتان قید نشده ، برایتان آرزوی صحت و تندرستی دارم
پاسخ
بستن فرم