🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۲۳۲ : هنگام صبوح آمد ای مرغ سحرخوانش

(ثبت: 194102)

هنگام صبوح آمد ای مرغ سحرخوانش

با زهره درآ گویان در حلقه مستانش

هر جان که بود محرم بیدار کنش آن دم

وان کو نبود محرم تا حشر بخسبانش

می‌گو سخنش بسته در گوش دل آهسته

تا کفر به پیش آرد صد گوهر ایمانش

یک برق ز عشق شه بر چرخ زند ناگه

آتش فتد اندر مه برهم زند ارکانش

آن جا که عنایت‌ها بخشید ولایت‌ها

آن جا چه زند کوشش آن جا چه بود دانش

آن جا که نظر باشد هر کار چو زر باشد

بی‌دست برد چوگان هر گوی ز میدانش

شمس الحق تبریزی کو هر دل بی‌دل را

می‌آرد و می‌آرد تا حضرت سلطانش

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا