🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۲۸ : ما ز غفلت رهزنان را کاروان پنداشتیم

(ثبت: 169697)

ما ز غفلت رهزنان را کاروان پنداشتیم

موج ریگ خشک را آب روان پنداشتیم

شهپر پرواز ما خواهد کف افسوس شد

کز غلط بینی قفس را آشیان پنداشتیم

تا ورق برگشت، محضرها به خون ما نوشت

چون قلم آن را که با خود یکزبان پنداشتیم

بس که چون منصور بر ما زندگانی تلخ شد

دار خون آشام را دارالامان پنداشتیم

بیقراری بس که ما را گرم رفتن کرده بود

کعبهٔ مقصود را سنگ نشان پنداشتیم

نشاهٔ سودای ما از بس بلند افتاده بود

هر که سنگی زد به ما، رطل گران پنداشتیم

خون ما را ریخت گردون در لباس دوستی

از سلیمی گرگ را صائب شبان پنداشتیم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا