🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۵۱۴ : خداوندا مده آن یار را غم

(ثبت: 194659)

خداوندا مده آن یار را غم

مبادا قامت آن سرو را خم

تو می دانی که جان باغ ما اوست

مبادا سرو جان از باغ ما کم

همیشه تازه و سرسبز دارش

بر او افشان کرامت‌ها دمادم

معظم دارش اندر دین و دنیا

به حق حرمت اسمای اعظم

وجودش در بنی آدم غریب است

بدو صد فخر دارد جان آدم

مخلد دار او را همچو جنت

که او جنات جنات است مبهم

ز رنج اندرون و رنج بیرون

معافش دار یا رب و مسلم

جهان شاد است وز او صد شکر دارد

که عیسی شکرها دارد ز مریم

دعاهایی که آن در لب نیاید

که بر اجزای روح است آن مقسم

مجاب و مستجابش کن پی او

که تو داناتری والله اعلم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا