🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۵۲ : مکن منع تماشایی ز دیدن

(ثبت: 169721)

مکن منع تماشایی ز دیدن

که این گل کم نمی‌گردد به چیدن

چو ابروی بتان محراب خود کن

کمانی را که نتوانی کشیدن

مرا از خرمن افلاک، چون چشم

پر کاهی است حاصل از پریدن

نگردد قطع راه عشق، بی‌شوق

به پای خفته نتوان ره بریدن

به از جوش سخای چشمه سارست

جواب تلخ از دریا شنیدن

مزن زنهار لاف حق شناسی

چو نتوانی به کنه خود رسیدن

پس از چندین کشاکش، دام خود را

تهی می‌باید از دریا کشیدن

کم از کشور گشایی نیست صائب

گریبانی به دست خود دریدن

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا