🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۵۳ : شمع دیدم گرد او پروانه‌ها چون جمع‌ها

(ثبت: 191965)

شمع دیدم گرد او پروانه‌ها چون جمع‌ها

شمع کی دیدم که گردد گرد نورش شمع‌ها

شمع را چون برفروزی اشک ریزد بر رخان

او چو بفروزد رخ عاشق بریزد دمع‌ها

چون شکر گفتار آغازد ببینی ذره‌ها

از برای استماعش واگشاده سمع‌ها

ناامیدانی که از ایام‌ها بفسرده‌اند

گرمی جانش برانگیزد ز جانشان طمع‌ها

گر نه لطف او بدی بودی ز جان‌های غیور

مر مرا از ذکر نام شکرینش منع‌ها

شمس دین صدر خداوند خداوندان به حق

کز جمال جان او بازیب و فر شد صنع‌ها

چون بر آن آمد که مر جسمانیان را رو دهد

جان صدیقان گریبان را درید از شنع‌ها

تخم امیدی که کشتم از پی آن آفتاب

یک نظر بادا از او بر ما برای ینع‌ها

سایه جسم لطیفش جان ما را جان‌هاست

یا رب آن سایه به ما واده برای طبع‌ها

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا