🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۶۹۰ : اندر دو کون جانا بی‌تو طرب ندیدم

(ثبت: 195008)

اندر دو کون جانا بی‌تو طرب ندیدم

دیدم بسی عجایب چون تو عجب ندیدم

گفتند سوز آتش باشد نصیب کافر

محروم ز آتش تو جز بولهب ندیدم

من بر دریچه دل بس گوش جان نهادم

چندان سخن شنیدم اما دو لب ندیدم

بر بنده ناگهانی کردی نثار رحمت

جز لطف بی‌حد تو آن را سبب ندیدم

ای ساقی گزیده مانندت ای دو دیده

اندر عجم نیامد و اندر عرب ندیدم

زان باده که عصیرش اندر چرش نیامد

وان شیشه که نظیرش اندر حلب ندیدم

چندان بریز باده کز خود شوم پیاده

کاندر خودی و هستی غیر تعب ندیدم

ای شمس و ای قمر تو ای شهد و ای شکر تو

ای مادر و پدر تو جز تو نسب ندیدم

ای عشق بی‌تناهی وی مظهر الهی

هم پشت و هم پناهی کفوت لقب ندیدم

پولادپاره‌هاییم آهن رباست عشقت

اصل همه طلب تو در تو طلب ندیدم

خامش کن ای برادر فضل و ادب رها کن

تا تو ادب بخواندی در تو ادب ندیدم

ای شمس حق تبریز ای اصل اصل جان‌ها

بی‌بصره وجودت من یک رطب ندیدم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا