🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۷۵ : نان به خون دل شد از تیغ زبان رنگین مرا

(ثبت: 171466)

نان به خون دل شد از تیغ زبان رنگین مرا

ترزبانی در گلو شد گریه خونین مرا

داغ دارد شعله سرگرمیم خورشید را

می شود روشن چراغ کشته بر بالین مرا

شد دو بالا حرص دنیای من از قد دوتا

در فلاخن گشت این خواب سبک، سنگین مرا

دشمن خونخوار از تیغ زبانم ایمن است

چون گل بی خار، منتهاست بر گلچین مرا

حسن بی اندازه را حیرت سزاوارست و بس

بس بود فهمیدگی از مستمع، تحسین مرا

چون سپر تا چند در میدان جانبازان عشق

طعمه شمشیر سازد جبهه پرچین مرا

این سر پر شور کز قسمت نصیب من شده است

زود خواهد کرد با منصور، هم بالین مرا

شورش مجنون من از کوه غم ساکن نشد

کی تواند داد سنگ کودکان تسکین مرا؟

داغ نومیدی مرا از لاله زاران خوشترست

چشم بر روزن بود از خانه رنگین مرا

زهره می بازد عقاب از خنده مستانه ام

من نه آن کبکم که صید خود کند شاهین مرا

رزق دندان ملامت می شود صائب لبش

همچو خون مرده هر کس می کند تلقین مرا

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا