🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۰۸۸ : یک تن دل شکسته ز اهل وفا نیافت

(ثبت: 173379)

یک تن دل شکسته ز اهل وفا نیافت

صد حرف آشنا زد و یک آشنا نیافت

محضر به خون بستر گل می کند درست

پهلوی من شکستگی از بوریا نیافت

بر چوب بست غیرت من دست شانه را

دست این چنین به زلف نسیم صبا نیافت

در پیش غنچه دهن دلفریب او

تا پسته لب گشود، دل خود به جا نیافت

از دست کوته است، که در زیر سنگ باد!

نخل قدش که جای در آغوش ما نیافت

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا