🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۲۴ : از هستی خود که یاد دارم

(ثبت: 162786)

از هستی خود که یاد دارم

جز سایه نماند یادگارم

ور سایه ز من بریده گردد

هم نیست عجب ز روزگارم

چون یار ز من برید سایه

چون سایه ز من رمید یارم

از هم‌نفسان مرا چراغی است

زان هیچ نفس زدن نیارم

زان بیم که از نفس بمیرد

در کام نفس شکسته دارم

چون هم‌نفسی کنم تمنا

بر آینه چشم برگمارم

ترسم ز نفاق آینه هم

زان نتوانم که دم برآرم

خاقانی‌وار وام ایام

از کیسهٔ عمر می‌گزارم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا