🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۳۸۶ : قرابه باز دانا هش دار آبگینه

(ثبت: 196379)

قرابه باز دانا هش دار آبگینه

تا در میان نیفتد سودای کبر و کینه

چون شیشه بشکنی جان بسیار پای یاران

مجروح و خسته گردد این خود بود کمینه

وآنگه که مرهم آری سر را به عذر خاری

بر موزه محبت افتد هزار پینه

بفزا شراب و خوش شو بیرون ز پنج و شش شو

مگذار ناخوشی را گرد سرای سینه

نی زان شراب خاکی بل کز جهان پاکی

از دست حق رسیده بی‌واسطه قنینه

در بزمگاه وحدت یابی هر آنچ خواهی

در رزمگاه محنت که آن نه و که این نه

جانی که غم فزودی از شمس حق تبریز

نو نو طرب فزاید بی‌کهنه‌های دینه

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا