🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۵۰۳ : چو سرمست منی ای جان ز خیر و شر چه اندیشی

(ثبت: 196612)

چو سرمست منی ای جان ز خیر و شر چه اندیشی

براق عشق جان داری ز مرگ خر چه اندیشی

چو من با تو چنین گرمم چه آه سرد می‌آری

چو بر بام فلک رفتی ز بحر و بر چه اندیشی

خوش آوازی من دیدی دواسازی من دیدی

رسن بازی من دیدی از این چنبر چه اندیشی

بر این صورت چه می‌چفسی ز بی‌معنی چه می‌ترسی

چو گوهر در بغل داری ز بدگوهر چه اندیشی

تویی گوهر ز دست تو که بجهد یا ز شست تو

همه مصرند مست تو ز کور و کر چه اندیشی

چو با دل یار غاری تو چراغ چار یاری تو

فقیر ذوالفقاری تو از آن خنجر چه اندیشی

چو مد و جر خود دیدی چو بال و پر خود دیدی

چو کر و فر خود دیدی ز هر بی‌فر چه اندیشی

بیا ای خاصه جانان پناه جان مهمانان

تویی سلطان سلطانان ز بوالفنجر چه اندیشی

خمش کن همچو ماهی شو در این دریای خوش دررو

چو در قعر چنین آبی از آن آذر چه اندیشی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا